[ black White ]
🤍 سیاه و سفید 🖤
part ۳
« صبح »
آنیت : ا.ت حالا چیکار کنیم ؟ منو رایا ۱۱ ساعت بیشتر وقت نداریم !!
رایا : من لینو ( نامزد رایا ) رو چیکار کنم ؟! چجوری بهش بگم میخوام ازت جدا شم من خیلی دوسش دارم ! ( بغض )
+ کسی از کسی قرار نیست جدا بشه و وقت هم داریم !
آنیت و رایا : چی ؟!
+ تنها راه نجات ... فرار !
رایا : چجوری از دستت مافیا فرار کنیم ؟!
آنیت : با کدوم پول ؟!
+ یادتونه تو بچگی همش کار میکردم ؟
اون پول ها رو پس انداز کردم و امروز به دردمون میخوره .
شماها با اون پول ها میرید نیویورک!
لینو هم که خانواده اش اونجان و آنیت از اونجا برات نامه فرستادن و از دانشگاه های اونجا تورو میخوان پس بهترین محل زندگی نیویورک !!!
رایا : عه ... وایسا وایسا وایسا!!! نفر سوم ؟!
+ وات ؟!
آنیت : ما ۳ نفریم و تو تکلیف ۲ نفر رو معلوم کردی ؟!
رایا : توهم میای دیگه ا.ت مگه نه ؟! 😂
آنیت: آره میاد یعنی باید بیاد مگه نه ؟!
+ دخترا ... من نمیتونم بیام ! ( بغض )
من بخوامم نمیتونم زندگی کنم !!!
م..من ... من سرطان خون دارم و نمیتونم زیاد عمر کنم .
پس میگم شما دوتا که زمان زندگی دارید آزاد باشید !!!
رایا : چی میگی ا.ت ؟؟ ( گریه )
+ من یک ساله دارم با این سرطان لعنتی راه میام !
من زمانی میتونم با آرامش سرمو بزارم بمیرم که خوشبختی شما دوتا رو ببینم !!!
مامان قبل مرگش گفت نزارم بلایی سرتون بیاد !
لطفا دخترا !!! بزارید آخرین روزای زندگیم رو با خوشحالی شما تموم کنم ! شاید باورتون نشه ولی با خوشحالی شما من رو ابرا سیر میکنم ! ( بغض )
آنیت : ا.تتتتتتت !!! ( گریه شدید )
+ آنیت و رایا محکم بغلم کردن ...
* ا.ت با پول ها بلیط هارو جور کرد و عصر ساعت ۵ به نیویورک پرواز داشتن !!!
/ ساعت ۵ عصر /
رایا : خیلی دوست دارم ا.ت !!! ( گریه )
+ منم خواهر بزرگه ! ( گریه )
آنیت : ا.ت لطفا راه درمانت رو پیدا کن ! ( گریه )
+ تلاشمو میکنم خواهری !
لینو : ا.ت ممنون ... بابت همه چی !!
+ قابلی نداشت ... لینو مراقب رایا باش باشه ؟!
لینو : هرچی تو بگی !!
+ با دور شدنشون قطره های اشکم با. سرعت بیشتری سقوط میکرد ...
کم کم منم دور شدم و از فرودگاه اومدم بیرون و یه راست رفتم سر قبر مامانم ....
+ سلام مامان !!
خوبی ؟! دلم برات یه ذره شده !! چرا تنهامون گذاشتی !
یادمه گفتی بابا نمیتونه رو قولش عمل کنه ولی من میتونم ! گفتی نزارم بابا به آنیت و رایا آسیب بزنه .
ولی از اینکه سرطان دارم ناراحت نیستم چون به زودی قراره باهات ملاقات کنم و یه دل سیر بغلت کنم ! ( گریه و لبخند )
اسلاید دوم حال ا.ت و خواهراش و دورانی که باهم بودن رو نشون میده
part ۳
« صبح »
آنیت : ا.ت حالا چیکار کنیم ؟ منو رایا ۱۱ ساعت بیشتر وقت نداریم !!
رایا : من لینو ( نامزد رایا ) رو چیکار کنم ؟! چجوری بهش بگم میخوام ازت جدا شم من خیلی دوسش دارم ! ( بغض )
+ کسی از کسی قرار نیست جدا بشه و وقت هم داریم !
آنیت و رایا : چی ؟!
+ تنها راه نجات ... فرار !
رایا : چجوری از دستت مافیا فرار کنیم ؟!
آنیت : با کدوم پول ؟!
+ یادتونه تو بچگی همش کار میکردم ؟
اون پول ها رو پس انداز کردم و امروز به دردمون میخوره .
شماها با اون پول ها میرید نیویورک!
لینو هم که خانواده اش اونجان و آنیت از اونجا برات نامه فرستادن و از دانشگاه های اونجا تورو میخوان پس بهترین محل زندگی نیویورک !!!
رایا : عه ... وایسا وایسا وایسا!!! نفر سوم ؟!
+ وات ؟!
آنیت : ما ۳ نفریم و تو تکلیف ۲ نفر رو معلوم کردی ؟!
رایا : توهم میای دیگه ا.ت مگه نه ؟! 😂
آنیت: آره میاد یعنی باید بیاد مگه نه ؟!
+ دخترا ... من نمیتونم بیام ! ( بغض )
من بخوامم نمیتونم زندگی کنم !!!
م..من ... من سرطان خون دارم و نمیتونم زیاد عمر کنم .
پس میگم شما دوتا که زمان زندگی دارید آزاد باشید !!!
رایا : چی میگی ا.ت ؟؟ ( گریه )
+ من یک ساله دارم با این سرطان لعنتی راه میام !
من زمانی میتونم با آرامش سرمو بزارم بمیرم که خوشبختی شما دوتا رو ببینم !!!
مامان قبل مرگش گفت نزارم بلایی سرتون بیاد !
لطفا دخترا !!! بزارید آخرین روزای زندگیم رو با خوشحالی شما تموم کنم ! شاید باورتون نشه ولی با خوشحالی شما من رو ابرا سیر میکنم ! ( بغض )
آنیت : ا.تتتتتتت !!! ( گریه شدید )
+ آنیت و رایا محکم بغلم کردن ...
* ا.ت با پول ها بلیط هارو جور کرد و عصر ساعت ۵ به نیویورک پرواز داشتن !!!
/ ساعت ۵ عصر /
رایا : خیلی دوست دارم ا.ت !!! ( گریه )
+ منم خواهر بزرگه ! ( گریه )
آنیت : ا.ت لطفا راه درمانت رو پیدا کن ! ( گریه )
+ تلاشمو میکنم خواهری !
لینو : ا.ت ممنون ... بابت همه چی !!
+ قابلی نداشت ... لینو مراقب رایا باش باشه ؟!
لینو : هرچی تو بگی !!
+ با دور شدنشون قطره های اشکم با. سرعت بیشتری سقوط میکرد ...
کم کم منم دور شدم و از فرودگاه اومدم بیرون و یه راست رفتم سر قبر مامانم ....
+ سلام مامان !!
خوبی ؟! دلم برات یه ذره شده !! چرا تنهامون گذاشتی !
یادمه گفتی بابا نمیتونه رو قولش عمل کنه ولی من میتونم ! گفتی نزارم بابا به آنیت و رایا آسیب بزنه .
ولی از اینکه سرطان دارم ناراحت نیستم چون به زودی قراره باهات ملاقات کنم و یه دل سیر بغلت کنم ! ( گریه و لبخند )
اسلاید دوم حال ا.ت و خواهراش و دورانی که باهم بودن رو نشون میده
۷۵۳
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.